قدرت فکر
پیرمردی تنها در روستایی زندگی می کرد. او قصد داشت مزرعه ی سیب زمینی خود را شخم بزند، امّا کار بسیار سختی بود و تنها… ادامه »قدرت فکر
پیرمردی تنها در روستایی زندگی می کرد. او قصد داشت مزرعه ی سیب زمینی خود را شخم بزند، امّا کار بسیار سختی بود و تنها… ادامه »قدرت فکر
روزی مردی داخل چاهی افتاد، عارفی او را دید و گفت: حتماً گناهی انجام داده ای. دانشمندی عمق چاه و رطوبت خاک آن را تقریب… ادامه »ذره ای سودمند باش
یک پسر تگزاسی برای پیدا کردن کار از خانه به راه افتاده و به یکی از فروشگاه های بزرگ در ایالت کالیفرنیا که همه چیز می فروشند، می رود. مدیر فروشگاه به او می گوید: یک روز فرصت داری تا به طور آزمایشی کار کرده و در پایان روز با توجه به نتیجه ی کار، در مورد استخدام تو تصمیم می گیریم.
روزی روزگاری یک شیر و یک پلنگ و یک سگ و یک خر در بیشه زاری می زیستند. ازقضا آن سال بارانی نبارید. رودخانه خشک بود… ادامه »خر گنه کار